نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

نثر روان «حکایت: سیرت سلمان»:

حکایت: سیرت سلمان

 

سلمان فارسی بر لشکری امیر بود. در میان رُعايا چنان حقیر می نمود که وقتی خادمی به وی رسید، گفت: اين توبرۀ کاه بردار و به لشکرگاه سلمان بَر.

سلمان فارسی فرمانده سپاهی بود. در بین مردم آنقدر خود را کوچک نشان می داد که زمانی يک خدمت کار به او رسید و گفت: اين کیسه بزرگ پر از کاه را بردار و به قرارگاه لشکر سلمان ببر.

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

امیر

فرمانده

رعايا

جمع رعیت، مردم

حقیر

کوچک

توبره

کیسه بزرگ

 

چون به لشکرگاه رسید، مردم گفتند: «امیر است». آن خادم بترسید و در قدم وی افتاد.

سلمان هم کیسه را برداشت. وقتی به قرارگاه رسید مردم با تعجب می گفتند اين سلمان است! آن خدمت کار ترسید و از سلمان عذرخواهی کرد.

آرایه ادبی:

در قدم کسی افتادن  ß  کنايه از التماس کردن، عذرخواهی کردن

 

سلمان گفت: «به سه وجه اين کار از برای خود کردم، نه از بهر تو، هیچ انديشه مدار، اول آنکه تکبّر از من دفع شود؛ و دوم آنکه دل تو خوش شود؛ سوّم آنکه از عهد حفظ رعیّت بیرون آمده باشم.»

سلمان گفت: به سه دلیل اين کار را برای خودم کردم نه بخاطر تو پس اصلاً نترس. اول بخاطر اينکه خودخواهی و غرور از من دور شود و دوم آنکه تو خوشحال شوی، سوم آنکه مسئولیت خودم را که همان مراقبت از مردم است، خوب انجام داده باشم.

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

وجه

              دلیل

تکبر

خود خواهی

دفع

دور

آرایه ادبی:

انديشه مدار  ß  کنايه از نترس


سایر مباحث این فصل