سلمان فارسی بر لشکری امیر بود. در میان رُعايا چنان حقیر می نمود که وقتی خادمی به وی رسید، گفت: اين توبرۀ کاه بردار و به لشکرگاه سلمان بَر.
سلمان فارسی فرمانده سپاهی بود. در بین مردم آنقدر خود را کوچک نشان می داد که زمانی يک خدمت کار به او رسید و گفت: اين کیسه بزرگ پر از کاه را بردار و به قرارگاه لشکر سلمان ببر.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
امیر |
فرمانده |
رعايا |
جمع رعیت، مردم |
حقیر |
کوچک |
توبره |
کیسه بزرگ |
چون به لشکرگاه رسید، مردم گفتند: «امیر است». آن خادم بترسید و در قدم وی افتاد.
سلمان هم کیسه را برداشت. وقتی به قرارگاه رسید مردم با تعجب می گفتند اين سلمان است! آن خدمت کار ترسید و از سلمان عذرخواهی کرد.
آرایه ادبی:
در قدم کسی افتادن ß کنايه از التماس کردن، عذرخواهی کردن
سلمان گفت: «به سه وجه اين کار از برای خود کردم، نه از بهر تو، هیچ انديشه مدار، اول آنکه تکبّر از من دفع شود؛ و دوم آنکه دل تو خوش شود؛ سوّم آنکه از عهد حفظ رعیّت بیرون آمده باشم.»
سلمان گفت: به سه دلیل اين کار را برای خودم کردم نه بخاطر تو پس اصلاً نترس. اول بخاطر اينکه خودخواهی و غرور از من دور شود و دوم آنکه تو خوشحال شوی، سوم آنکه مسئولیت خودم را که همان مراقبت از مردم است، خوب انجام داده باشم.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
وجه |
دلیل |
تکبر |
خود خواهی |
دفع |
دور |
آرایه ادبی:
انديشه مدار ß کنايه از نترس